دسترسی به محتوای اصلی
آمریکا

پری آندرسون : بنیادهای سیاست خارجی آمریکا

انتشارات "آگون" در فرانسه به تازگی ترجمۀ فرانسوی آخرین کتاب تاریخنگار معروف انگلیسی، پری آندرسون، را با عنوان "سیاست خارجی آمریکا و متفکرانش"* در ۳۰۷ صفحه منتشر کرده است. کتاب در واقع درسگفتارهایی است که پری آندرسون در "مؤسسۀ مطالعات پیشرفتۀ" شهر نانت در فرانسه در سال ۲۰۱۳ میلادی ایراد کرده و در نوامبر همان سال در نشریۀ انگلیسی "نیولفت ریوییو" منتشر شده است.

تبلیغ بازرگانی

 خود پری آندرسون در پیشگفتار اثرش تأکید کرده است که در این کتاب پویش دائمی راهبرد سیاست خارجی آمریکا را از زمان جنگ مکزیک تا دورۀ کنونی جنگ علیه تروریسم مورد بررسی قرار داده است. نویسنده نشان می دهد که هدایت سیاست خارجی آمریکا تاریخاً مستقل از سیاست داخلی این کشور بوده و در این خصوص گرایش های اصلی هیئت حاکمۀ آمریکا، به ویژه دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، با یکدیگر اتفاق نظر داشته اند. این دو حزب معتقدند که ادارۀ یک امپراتوری و ادارۀ یک کشور دو جهان کاملاً متمایز از یکدیگرند.

پری آندرسون تصریح می کند که این تمایز با برخی خصوصیات جامعۀ آمریکا گره خورده است از جمله با ناآشنایی رأی دهندگان این کشور با جهان خارج از آمریکا. این ناآشنایی، به گفتۀ موّرخ انگلیسی، شکلگیری نظام سیاسی را میّسر ساخته که در سیاست خارجی از قدرت و آزادی عمل بی نهایتی برخوردار است.
آندرسون معتقد است که پیدایش این سیاست خارجی همزمان است با ورود آمریکا به دومین جنگ جهانی : از اواسط سدۀ بیستم که مصادف است با پدیداری امپراتوری آمریکا، حول رییس جمهوری این کشور گروهی از کارشناسان سیاست خارجی شکل گرفت که زبان، الگو و ایدئولوژی خاص اش با سیاست داخلی آمریکا بیگانه بوده است. به نوشتۀ آندرسون وظیفۀ اصلی این گروه پی ریزی و تعریف "راهبرد بزرگ دولت آمریکا در مناسبات اش با جهان بیرونی" است.  

با این همه، نویسندۀ کتاب تأکید می کند که سیاست خارجی آمریکا که در پایان دومین جنگ جهانی و بر پایۀ ادارۀ یک امپراتوری شکل و استحکام یافت، تاریخی نسبتاً طولانی پشت سر دارد. به این معنا که پیش شرط های پیدایش و ادارۀ یک امپراتوری از آغاز بخشی از تاریخ شکلگیری آمریکای شمالی، یعنی پدیداری یک اقتصاد مستعمره بوده که به همین عنوان از جهان کهن فئودالی اروپا و اجبارات اش متمایز شده است. در این حال، این اقتصاد مستعمره ای در قاره ای پهناور شکل گرفت که از دو طرف در پناه دو اقیانوس قرار داشته و همین ویژگی جغرافیایی بکرترین بستر توسعۀ سرمایه داری در بزرگترین دولت-ملت جهان بوده است.
به گمان پری آندرسون این ویژگی همچنین جهش تاریخی آمریکا در سدۀ پس از استقلال این کشور را میّسر ساخت، هر چند، در این میان نباید عامل نوعی خودآگاهی ملی را نادیده گرفت : ساکنان آمریکای شمالی از آغاز بر این باور بوده اند که به موجب موهبتی الهی عهده دار مأموریتی مقدس هستند. آنان اطمینان داشته اند که در سایۀ یک نظام جمهوری زندگی می کنند که از آزادی و همچنین قوانین حافظ این آزادی برای همیشه بهره مند هستند. به گفتۀ پری آندرسون، اینها پاره ای از عناصر ایدئولوژیک نوعی امپریالیسم را تشکیل داده اند که با روی کار آمدن "توماس وودرو ویلسون"، بیست و هشتمین رییس جمهوری آمریکا، مسیر سیاست خارجی این کشور را دستخوش تغییرات اساسی کردند. زیرا، "ویلسون" برای سیاست خارجی آمریکا کارکردی رهایی بخش به معنای مذهبی کلمه قائل بود. از نگاه او، دین، سرمایه داری، دموکراسی، صلح و قدرت آمریکا یک کلیت واحد را تشکیل می دادند.
با این حال، با ورود آمریکا در دومین جنگ جهانی طی زمامداری روزولت این کشور به کانون و رأس یک امپراتوری تبدیل شد. در پایان دومین دورۀ ریاست جمهوری روزولت اقتصاد داخلی آمریکا که به نحو بی سابقه ای به صنایع نظامی این کشور گره خورده بود،  گزینه های واشنگتن را در عرصۀ سیاست خارجی رقم زد، هر چند از زمان ویلسون، این فکر در نزد طراحان سیاست خارجی آمریکا جا افتاده بود که جهان نباید به تهدیدی علیه سرمایه داری بدل بشود و در درون جهان سرمایه داری آمریکا باید نقش هدایتگر را ایفا کند.
به همین دلیل در سیاست خارجی آمریکا کمونیسم از آغاز مهمترین دشمن شناخته شد و دشمنی با کمونیسم نیز همواره از مؤلفه های اصلی سیاست خارجی آمریکا بوده است.
در توضیح این مطلب، نویسندۀ کتاب می نویسد که روزولت به دلیل باورهای احتمالاً ضدفاشیستی اش، آمریکا را وارد نبردهای سهمگین دومین جنگ جهانی نکرد. اگر چه او مخالف هیتلر بود، اما، همواره موسولینی را  ستوده و به قدرت گیری فرانکو در اسپانیا یاری رسانده بود و مناسبات خوبی با "مارشال پتن" در دورۀ اشغال فرانسه توسط آلمان نازی داشت.
به گمان پری آندرسون، دلیل اصلی ورود آمریکا در دومین جنگ جهانی مقابله با توسعه طلبی های آلمان و ژاپن بود. در پایان دومین جنگ جهانی که سرآغاز امپراتوری آمریکا است، اتحاد شوروی و چگونگی مهار آن به عامل تعیین کنندۀ سیاست خارجی آمریکا تبدیل شد که حول پیروزی بر اتحاد شوروی انسجام یافت و هیچ محدودیت و مانعی را برنمی تافت.   
از آن پس ایدئولوژی امنیت ملی آمریکا حول چهار کانون یا رکن اصلی قدرت، یعنی وزارت دفاع، فرماندهی ستاد مشترک ارتش آمریکا، شورای امنیت ملی و سازمان اطلاعات این کشور (سیا) پی ریزی شد. در واقع، پری آندرسون تأکید می کند که در پایان دومین جنگ جهانی مسئلۀ امنیت به اولویت سیاست خارجی آمریکا بدل گشت و این اولویت کل سلسله مراتب ارزش های این کشور را از جمله در سیاست خارجی دستخوش تغییرات اساسی ساخت.
از سال ١٩٤٥، دموکراسی، پس از امنیت، دومین مؤلفه یا هدف سیاست خارجی آمریکا را تشکیل داده است، هر چند، به گفتۀ آندرسون، مقامات ارشد دولت آمریکا عموماً نگاه تحقیرآمیزی نسبت به دموکراسی داشته اند. تاریخدان انگلیسی تصریح می کند که تأکید بر دموکراسی به عنوان یکی از مؤلفه های سیاست خارجی بیشتر ابزاری مؤثر در نبرد با کمونیسم یا اتحاد شوروی سابق بود و به این عنوان از اهمیت راهبردی بهره مند بود.
با این حال، به گفتۀ پری آندرسون، عامل تعیین کننده در سیاست خارجی آمریکا که این کشور تا پیش از پیروزی بر اتحاد شوروی در جریان جنگ سرد با احتیاط فراوان از آن یاد می کرد سرمایه جهانی است و مادام که کمونیسم از میان نرفته بود حتا به کارگیری واژه "سرمایه داری" در فرهنگ و اصطلاحات سیاسی غرب نوعی تابو به شمار می رفت.
در واقع، در تلقی آمریکا و سیاست خارجی این کشور اقتصاد سرمایه دارانه (یا آنچه به غلط "کارآفرینی" خوانده می شود) بنیاد آزادی معرفی می شود و از آنجا که آمریکا خود را حافظ اصلی این "آزادی" در جهان می داند، در نتیجه بهره برداری انحصاری از آن را نیز حق خود می داند.  به گفتۀ پری آندرسون، این تلقی از "آزادی" یا "جهان آزاد"، آمریکا را در عمل به متحد بدترین اشکال دیکتاتوری در جهان تبدیل کرد. زیرا، به گفتۀ آندرسون "آزادی ای که جهان آزاد را تعریف می نمود، نه آزادی شهروندان، بلکه آزادی سرمایه بود."
به همین دلیل به گفتۀ آندرسون، پایان جنگ سرد و فروپاشی کمونیسم پایان یک دورۀ مهم تاریخی بود که در نتیجۀ آن ایالات متحد آمریکا برای اولین بار در تاریخ به تنها ابرقدرت جهان تبدیل شد. در واقع، پایان جنگ سرد تحقق جهان بینی روزولت بود که طرح یک جهان واحد به رهبری آمریکا را در سر داشت. در این معنا، توسعۀ جهانی سرمایه داری و ادغام اتحاد شوروی در آن تحقق اهداف روزولت دربارۀ آیندۀ جهان و نقش و جایگاه آمریکا در آن بود. آندرسون می نویسد : با فروپاشی کمونیسم، در واقع، طرح قدیمی آمریکا که در سال ١٩٤٧ تدوین و به مدت نیم قرن مخفی نگاه داشته شد به اجرا درآمد. هدف این طرح استقرار یک نظم جهانی لیبرال بود که در رأس اش ایالات متحد آمریکا قرار گرفته باشد.
پری آندرسون معتقد است که برغم فروپاشی کمونیسم، سرمایه داری شکل کاملش را در قالبی جهانی و به رهبری یک قدرت واحد به دست نیاورده بود. یعنی : اقتصاد بازار هنوز در کل جهان گسترش نیافته بود و ملت ها از جایگاه خود حقیقتاً آگاه نبودند. به همین دلیل، پایان جنگ سرد نمی توانست پایان توسعه طلبی های ناتو در کل اروپا و به ویژه در دروازه های روسیه باشد. بالعکس از دورۀ کلینتون، فروپاشی شوروی و ضعف روسیه، از نگاه آمریکا، بهترین فرصت برای پیشروی جهانی سرمایه بود. آندرسون می نویسد : "توسعۀ ناتو در شرق اروپا اثبات هژمونی آمریکا بر اروپا بود، آنهم در زمانی که پایان اتحاد شوروی میرفت تا شرکای اروپایی آمریکا را ترغیب کند که در قیاس با گذشته با استقلال عمل بیشتری رفتار کنند."
بی سبب نیست که جنگ سرد خاتمه یافت، بی آنکه فعالیت روزمرۀ "ژاندارم جهانی"، آمریکا، متوقف نشد. بالعکس، پس از جنگ سرد، توسعۀ طلبی های نظامی آمریکا به نحو بی سابقه ای گسترش یافت. کلیه نهادها و ایدئولوژی های به ارث مانده از دورۀ جنگ سرد به حیات شان ادامه دادند، هر چند در این فاصله دیگر اثری از کمونیسم باقی نمانده است.
در این بین، اما، ارکان نظامی و امنیتی سیاست خارجی آمریکا از قدرتی بمراتب بیشتر از گذشته برخوردار شدند. البته از دورۀ ترومن تا ریگان شمار کارکنان ریاست جمهوری آمریکا ده برابر افزایش یافته بود. اما، اعضای شورای امنیت ملی آمریکا که امروز به دویست تن بالغ می شود اکنون چهار برابر دورۀ نیکسون یا کارتر و حتا جورج بوش پدر است. دامنه و قدرت سازمان اطلاعات آمریکا (سیا) نیز از زمان تأسیس اش در سال ١٩٤٩ بی وقفه رو به گسترش بوده است. بودجۀ این سازمان که در زمان کندی به ٤ میلیارد دلار می رسید، در سال ٢٠٠٥ به ٤٤ میلیارد دلار (آنهم به ارزش دلار ثابت) بالغ شد و تا امروز نیز بی وقفه رو به افزایش بوده است.
پری آندرسون اضافه می کند : با این همه، بودجه و قدرت واقعی سازمان اطلاعات آمریکا که عملاً به ارتش خصوصی رییس جمهوری این کشور بدل شده همچنان از اسرار به شمار می رود. مضاف بر اینکه برخی تصمیمات مستقیم رییس جمهوری آمریکا که از آنها تحت عنوان signing statements یاد می شود به رییس جمهوری اجازه می دهد که آن دسته از مصوبات کنگره را که به ذائقۀ کاخ سفید خوش نمی آیند از محتوا عاری کند.    
 به کوتاه کلام، پری آندرسون معتقد است که بنیاد سیاست خارجی آمریکا را هماهنگی موقعیت این کشور و جهانگرایی سرمایه تشکیل داده است. به این معنا که برتری و سلطۀ آمریکا باید ضامن منافع عمومی سرمایۀ جهانی باشد. امپراتوری آمریکا در اصل برای حفظ پیوند این دو شکل گرفته است. اما، مسئله از نگاه آندرسون این است که پیوندهای این امپراتوری با نظم جهانی سرمایه که وظیفۀ صیانت از آن را برعهده داشته در حال فروپاشیدن است.

*American Foreign Policy and its Thinkers (La politique étrangère américaine et ses penseurs).

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.