واکاوی یک "میهن شیشهای"
به تعداد آدمهایی که در گوشه گوشه دنیا، از بیم و هراس زندان و شکنجه و آزار به خارج از کشورشان گریخته اند، ماجرا وجود دارد. قصههایی که هرکدام میتواند دستمایه داستانی برای نویسندهای باشد. نه فقط قصه خود نویسندهها، بلکه همه قصههایی که آنها هم از این و آن شنیده اند. این است که ادبیات ما به واسطه مهاجران و تبعیدیها و از وطن گریختههای بسیارش، تا سالها جای نوشتن از این تجربیات را دارد. رمان « میهن شیشهای» شرح زندگی یک مهاجر و تبعیدی است که به قلم فهیمه فرسایی آن را میخوانیم.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
فهیمه فرسایی، داستان نویس تهرانی، در ایران و آلمان حقوق خوانده است. کار نوشتن در مطبوعات را از دوران دانشجویی و همکاری با نشریات « گروه فرهنگی کیهان» آغاز کرده و بعدها در همین روزنامه مشغول به کار شده است. در همان زمان هم داستانهایش را در مجلات مختلف منتشر میکرد که انتشار یکی از همین داستانها پیش از انقلاب ایران در مجله « تماشا» به دستگیری و محکومیتش انجامید. این نویسنده پس از انقلاب ایران، کشور را ترک کرد و از آن زمان تاکنون در آلمان زندگی میکند.
فهیمه فرسایی در این سالها با نشریات مختلف آلمانی همکاری کرده و از او پنج رمان و مجموعه داستان به زبان آلمانی منتشر شده است.
“میهن شیشهای"، “زمانه مسموم“، “گریز و داستانهای دیگر“، “مواظب مردها باش، پسرم!“ و "آن سهشنبهای که مادرم تصمیم گرفت آلمانی شود" از جمله کارهای اوست که برخی از آنها به انگلیسی، فارسی و اسپانیولی هم ترجمه شدهاند.
آثار این نویسنده برای او بورسهای و جوایز مختلف ادبی را هم به ارمغان آورده است. جایزه "داستان تبعید" سوئد، بورس ادبی هاینریش بل و فیلمنامهنویسی ایالت نوردراین وستفالن.
فهیمه فرسایی عضو "انجمن قلم بینالمللی" و "کانون نویسندگان آلمان" نیز است.
رمان « میهن شیشه ای» نخستین رمان این نویسنده است که ابتدا به زبان آلمانی و بعد در سال ۱۳۷۰ از سوی نشر « شاهین» در کلن در ۱۲۸ صفحه منتشر شده است.
این کتاب بلافاصله بعد از انتشار مورد توجه فوق العاده نشریات آلمانی قرار گرفت.
نشریهای در برلین درباره این کتاب نوشت:« داستانهای فهیمه فرسایی از آنچه ادبیات مهاجرت خوانده میشود و این روزها در این مملکت به چاپ میرسد، بسیار متفاوت است.این داستانها، از رنجهای دوری از وطن آزادند، از زیبا ساختن رومانتیکی میهنی از دست رفته، صرفنظر میکنند و هنگام تصویر زندگی مهاجرتی در آلمان، خود را از هر شکل نقاشی سیاه و سفید در امان نگه میدارند.»
یک منتقد آلمانی دیگر هم معتقد است:« تصاویر موثر و بکر میهن شیشهای که ترکیبی از داستانهای بیآلایش، گفتوگوهای درونی و بازگشت به گذشته است، خواننده را مجذوب میکنند.»
تجربیات تازه، منشا خلق آثار ادبیات مهاجرت
بسیاری از نویسندگان مهاجر معمولا تجربیات خود یا دیگران در غربت را دستمایه داستانهایشان قرار میدهند. تجربیاتی که نه تنها برای آنها که در ایران ماندهاند؛ غیرقابل لمس است، بلکه برای مهاجران هم گاه دور از ذهن است و از قضا بسیاری از نویسندگان و روشنفکران، آن را خوب لمس کرده و چشیده اند.
نویسندگان مهاجر ایرانی در سال های گذشته بسته به نوع فعالیت و کارشان، تجربیات متفاوت و ویژهای داشتهاند. تجربههایی مثل تنهایی، غربت، گرسنگی، بیکاری یا کار نامناسب که هرکدام بخشی از آن را چشیده و تجربه کردهاند.
این تجربیات هم اغلب گریبان کسانی را گرفته که در کشورشان، نویسندگان بنام و شناخته شدهای بودهاند. اما در غربت مجبور به تلاش برای امرار معاش در شرایطی گاه بسیار سخت شدهاند.
به قول عباس معروفی داستان نویس « ما درختیم واینجا میخواهند مارا به جای کود به پای درختان بریزند. »
این نویسنده ساکن آلمان در نامهای به گونترگراس از او پرسیده بود که چرا کشورش سعی دارد او را به راننده تاکسی یا پیتزافروش تبدیل کند؟
آنچه را عباس معروفی در نامه خود به گونترگراس نوشته، فهیمه فرسایی با روایت شخصیت اصلی داستانش می گوید.
عباس معروفی به گونترگراس می نویسد:« بیادید دستتان را بگیرم وشما را به خانه پناهندگان ببرم تا ببینید دولت شما چگونه به انسانهایی که ازچنگال مرگ گریختهاند؛ پناه میدهد. تا ببینید چگونه اپوزیسیون را به خفقان مجبورمیکنند ویا از کشور به بیرون میاندازند وحقیرشان میکنند وسپس سناریو بازگشت آنان را اجرا میکنند؛ چند تن ناآگاه را به بازی میگیرند تا مابقی پناهندگان را تحت فشار قراردهند.»
و نویسنده « میهن شیشهای» در توصیف وضعیت قهرمان داستان در نخستین روزهای پناهنده شدنش به آلمان مینویسد:« خانم گرونبرگ پرسید: چرا توبه نمی کنید؟… توبه کنید و به مملکت خود برگردید.
که این در واقع رویه دادگاههای آلمان در سالهای دهه ۱۹۹۰ هنگام بررسی درخواستهای پناهندگی سیاسی متقاضیان بوده است. …
و آذر همان موقع صدایی را که از اعماق خاطرات دورش به او فرمان میداد، بازشناخت:
توبه کن خواهر… توبه کن و خلاص شو… وگرنه تا پنج دقیقه دیگر روبروی جوخه اعدامی.»
زندگی با اشباح در گذشته
« میهن شیشهای» قصه آذر، زنی است که به دلیل فعالیت سیاسی، در روزهای بعد از انقلاب و سالهای ابتدایی دهه شصت مدتها مخفی و سپس دستگیر و زندانی شده، تحت شکنجه قرار گرفته و بالاخره بعد از آزادی به طور قاچاق از ایران خارج شده است:
« به مرحله ای از درد و عذاب رسیده بود که به کلی تعادل و حساسیتش را از دست داد. دیگر برایش مهم نبود که باید در همان لیوانی چای بنوشد که شب پیش مجبور شده در آن بشاشد. برایش مهم نبود که سرتاپایش را شپش فراگرفته. برایش مهم نبود که باید مثل سگی کتک خورده، چهاردست و پا روی زمین بخزد، تا بعد از شکنجه و بازجویی خود را به سلول برساند. دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود. ساعتها در آن چاردیواری سفید بی روزن مینشست و با پافشاری و سرسختی دیوانه کنندهای که همه اتهاماتش را در مقابل بازجوها انکار کرده بود، در برابر مهر به وطن و عشق به میهنش میایستاد.
به نظرش میرسید قادر است با حفظ غرور خود، همانطور که با بیباکی و جسارت علیه ظلم و بیعدالتی در سرزمینش جنگیده، بر ضد عشق به آن هم در قلبش مبارزه کند. آذر چنان به درستی به این نتیجه گیری اعتقاد داشت که به محض آنکه پس از هشت ماه درهای سلول را، نه برای شکنجه دادن، بلکه برای آزادکردنش ، به روی او گشودند، پیش از آنکه پیش پزشک برود، سراغ یک قاچاقچی رفت.»
اما مشکلات با خروج غیرقانونی از مرز آغاز میشود.
آذر حالا سالها بعد در خانه خود در آلمان در کنار « کلاوس»، عروسکی که خود بافته تا برای در امان ماندن از آزار غریبه ها آن را جای شوهرش جا بزند و صدای آرام و متین مردی که در نوار خودآموز زبان آلمانی حرف میزد را به او بخشیده، در حالی که چیزی از امروز و دیروز به یاد نمیآورد و برای رفع مسائل روزانه خود، برای خوردن قطره فشار خون و دوای گواترش، همه کارهایش را به در و دیوار مینویسد، گذشتهها را خوب و به روشنی به یاد میآورد.
حالا در این خانه با اشباح همه آدمهای گذشتهاش زندگی میکند. هوا هم آنقدر سرد است که حتی سایهها هم مجبورند در خانه آذر با لباس راه بروند.
اذر یادش نمیماند که به گلها آب بدهد، اما در عوض صدای گریههای طولانی و قطع نشدنی زنان و مردانی که به سمت آوار ناشی از بمباران به سمت خانهای میدوند و نام کسانشان را صدا میزنند، خوب به یاد میآورد.
و حالا که همه چیز زود از یادش میرود، وقتی زن مبلغ کاتولیک به او میگوید:« قبول کنید که نجات بشریت تنها در گرو اعتقاد به مذهب است.»
آذر چشمهایش را با دست میپوشاند، شقیقههایش را فشار میدهد و فریاد میزند:« نه! نه! میهن مرا، مذهب به باد داد.»
آذر دیروز را به یاد نمیآورد، اما خوب پیشانی گوشتالود و رنگ پریده پاسدار که مثل گچ دیوار پشت سرش سفید است را خوب به یاد میآورد که در زندان به او میگفت:« توبه کن! لکاته هرجایی…توبه کن.»
آذر حضور وحشتزده خود را هم در دم دمهای یک صبح زمستانی در زندان استانبول به روشنی به یاد میآورد و خود را میبیند که از فرط رنج و بیچارگی زجر میکشد و برای اینکه «ازکان»، مامور زندان او را به دلیل ورود غیرقانونی به خاک ترکیه به ایران بازنگرداند، به خواستهاش تن میدهد.
رمان « میهن شیشهای» به دلیل داشتن ویژگیهای ادبیات مهاجرت، از جمله آثار در این زمینه است که شخصیت داستانش، هویت خود را در برزخ بین گذشتهای که از سر گذرانده و آینده پیش روی خود میجوید. شخصیت داستان هم مانند نویسندهاش که از موقعیت گذشته خود کنده شده، با بیان موقعیت جدید خود به تفاوتهای فرهنگی بین کشور خود و کشور میزبان میپردازد.
شخصیت اصلی داستان هم در عین یادآوری و واکاوی گذشتهاش، خود را ناگزیر از زندگی در میهن جدید مییابد، نویسنده هم به خوبی توانسته همراه شخصیتش از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی کشورش برای نوشتن داستان عبور کند و از سرزمین مادری و خانه تازهاش بنویسد.
خانهای که مثل روح مردمانش همیشه سرد است و میهنی که مثل قاب عکس" نازلی" با شیشهای ترک برداشته، در هالهای از مهی سایهوار افتاده است.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید