سوریه جدید: غارها و مقبرهها
ماه مارس دو سال پیش بود که همه نگاهها از تونس و مصر و بهار عرب به سوریه دوخته شد؛ کشوری که خیابانهایش زیر نگاه خبرنگاران جهان پر از مردم معترضی شد که پس از تونسیها و مصریها و لیبیاییها، خواستار تغییر شرایط حاکم بودند. در این دو سال هر روز گزارشهای مختلفی از خبرنگارانی که توانستهاند وارد مهلکه سوریه شوند و پای به درون آتش بگذارند، خوانده و شنیده و دیدهایم.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
سوریه در دو سال گذشته هم مود توجه خبرنگاران و هم بزرگترین قتلگاه آنان بوده است؛ با این حال برخی از آنان در این دو سال فرصت داشتهاند که از وقایع سوریه، کتاب هم بنویسند، از جمله، جاناتان لیتل، نویسنده فرانسوی آمریکاییتبار که سال گذشته یادداشتهای خود را از سفر به سوریه به صورت کتابی به نام « دفترهای حمص» منتشر کرد.
مدتهاست که در هر روزنامهای، حتما خبر، گزارش یا یادداشتی از سوریه منتشر میشود؛ روزنامه «الشرق الاوسط» پرتیراژترین روزنامه عربزبان جهان هم صفحهای با عنوان " الشرق الاوسط از داخل سوریه" دارد که گزارشها و مطالبی در این مورد منتشر میکند.
در آخرین گزارش منتشر شده این روزنامه، خبرنگار الشرق الاوسط با توصیف وضعیت پناهندگان حلب در مرز میان سوریه و ترکیه، گزارشی نوشته است..
شهر حلب از نخستین مناطقی است که پس از آغاز درگیری در سوریه، به دست مخالفان افتاد، اما از آن زمان تاکنون نبرد میان شورشیان و رژیم بشار اسد برای تصرف کامل این منطقه ادامه دارد و طی ماههای اخیر با شدت گرفتن درگیریها، غیرنظامیان از آنجا گریخته و به غارها و مقبرههای اطراف این شهر پناه بردهاند.
گزارشگر این روزنامه با عبور از مرز ترکیه وارد سوریه میشود؛ جایی که به گفته خودش میتوان اختلاف فاحش میان آرامش ترکیه و آشوب سوریه را حس کرد و دریافت: «جنگ از همان مرز آغاز میشود و درست در پنج متری دفتری که مأموران ترک گذرنامه را برای احراز هویت و تأیید مدارک خبرنگاری ما بررسی میکنند، میتوان بلافاصله خانههای با خاک یکسان شده، لاشه تانکهای سوخته، گلولههای ریخته روی زمین و سوراخهای ایجاد شده از موشک در زمین را مشاهده کرد.»
وی با اشاره به وجود تناقض آشکار میان آرامش و صلح در سرزمین ترکیه و خشونت جاری در سوریه ادامه میدهد: «ماشینها اجازه ندارند بیشتر از ۵۰۰ متر از مرز دور شوند و از آنجا باید بقیه راه را با اتوبوسی قدیمی و شلوغ به سمت جنگلی برویم که اردوگاه پناهندگان در آنجا قرار دارد. این پناهندگان سعی کردهاند برای در امان ماندن از جنگ، تا حد ممکن به مرز ترکیه نزدیک شوند. اما پیش از رسیدن به آن، رزمندگان ارتش آزاد سوریه منتظر ما هستند تا آنها هم یک بار دیگر اوراق هویت ما را بازرسی کنند.»
اما پس از گذراندن «مرحله ترس و نگرانی» بالاخره مسافران اتوبوس قراضه و شلوغ میتوانند اطراف خود را که هنوز یادآور برخی آثار سوریه پیش از جنگ است، ببینند.
«بین پستهای بازرسی و شهرها، جایی که نشانههای جنگ بر آن دیده میشود، تپههای سبز و درختان میوه استان حلب زیر نور خورشید ماه آوریل می درخشد.»
به نوشته گزارشگر، این حقیقت که طی دو سال گذشته جنگ در این منطقه هر روز در جریان بوده، پنهان شده است. با آنکه حلب را ارتش آزاد سوریه تصرف کرده، اما از دور هم میتوان خانههایی را در شهر دید که پرچم حزب بعث بر آن در اهتزاز است و این نشاندهنده مبارزهای است که میان دولت بشار اسد و شورشیان برای در دست گرفتن این منطقه جریان است.
خبرنگار «الشرق الاوسط» مینویسد: «همچنان که با یک کامیون به بالای کوه میرفتیم، از بناهای تاریخیای عبور میکنیم که شهر حلب زمانی به آنها مشهور بود و اکنون فقط ویرانههایشان باقی مانده است. آثار روم باستان و معابد و قلعههای ویرانشده بیزانسی با ستونهای شکسته، روی تپهها مثل ردیف دندانهای شکسته و نامرتب به نظر میرسد. این آثار که زمانی جزو جاذبههای گردشگری شهر حلب بوده، اکنون به مکانی برای پناه گرفتن از آتش جنگ تبدیل شده است.»
فیصل حاج موسی، مرد ۵۳ ساله سوری در یکی از همین بناهای فروریخته به همراه خانوادهاش زندگی میکند و در حالی برای خبرنگاران از وضعیت خود و خانوادهاش میگوید که چند زن در کنارشان مشغول پختن نان هستند و کودکان بین آنها میدوند و بازی میکنند.
فیصل برای آنها میگوید که چطور از ترس جنگ مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند و الان دیگری جز همین جا، پناهگاهی ندارند: «روستای ما بمباران شد، خانه ما هم بمباران شد، هرچند کل روستا از بین نرفت اما زندگی دیگر در آن امکانپذیر نبود.»
پشت سرشان انبوهی از سنگها و صخرهها دیده میشود که در واقع روزگاری دروازه ورود به گورستان رومیها بوده است. جایی که اکنون فیصل با ۱۴ نفر از اعضای خانوادهاش در آن زندگی میکند، دو اتاق زیبا که به نظر میرسد زمانی مقبره یک خانوده ثروتمند رومی بوده است، اما تنگ و تاریک است و نمیتوان آن را اتاقی مناسب برای سکونت خانوادهای ۱۵ نفره در قرن بیست و یکم به حساب آورد.
فیصل میگوید: «من و خانوادهام مجبوریم همین جا زندگی و حتی حمام کنیم.» و مهمانانش را به سمت اتاق پشتی میبرد که در آن برخلاف اتاق اول، هیچ تشکی روی زمین وجود ندارد و تنها یک اجاق چوبی برای پختن غذای این خانواده ۱۵ نفره هست.
فیصل چوپان است، شغلی که از اجداد خود به ارث برده، اما اکنون که دیگر گوسفندی باقی نمانده، زندگی در گورستان، بهترین گزینه پیش روی او و خانوادهاش است.
فیصل از مشکل تهیه آب و مواد غذایی میگوید و اینکه گوسفندانش را از دست داده و ارتش آزاد هم از آنها حمایتی نمیکند.
مقبرهای که خانواده فیصل در آن ساکن شدهاند، تاریک و بیروح و کوچک است. اما آنها را از موشک و بمباران حفاظت میکند، مقبرهای که شبیه آن روی این تپه باز هم وجود دارد و خانوادههای سوری از ترس جنگ به زندگی زیرزمینی یا زندگی در غارها یا خرابههای روم باستان روی آوردهاند.
فیصل میگوید: «تقریبا همه دوستان و آشنایان ما در چنین جایی زندگی کنند. ما جایی جز همین غارها و مقبرهها نداریم.»
از سویی، نیروهای ارتش آزاد هم همین تپهها را که پناهگاه مردم عادی شده به مکانی برای آموزش نیروهای خود اختصاص دادهاند و از همانجا که فیصل حرف میزند میتوان آنها را دید. سکوت این منطقه را چیزی جز صدای کلاشینکف شورشیان قطع نمیکند، بیست ثانیه سکوت و بار دیگر آتش، و در این فرصت کوتاه، رزمنده ها جای خود را با دیگری عوض میکنند.
یکی از فرماندهان به خبرنگار این روزنامه عربی میگوید: «بعضی از این مبارزان از ارتش آزاد سوریه جدا شدهاند و برخی از آنها را غیرنظامیان تشکیل میدهند. هر روز هم عدهای به سراغ ما میآیند برای اینکه در مبارزه شرکت کنند، اما من باید قبل از هرچیز مطمئن شوم که آنها میتوانند پیش از فرستاده شدن به خط مقدم از اسلحه استفاده کنند.»
وقتی شب فرود میآید، فرمانده خبرنگاران را به سمت غارهایی میبرد که مبارزان در آنها سکنی دارند و در حالی که بر یکی از پلههای نامنظم آن ایستاده، میگوید: «ما قبلا از یکی از این سوراخها به عنوان توالت استفاده میکردیم و به طور تصادفی، این غار را که در انتهای سوراخ بود، کشف کردیم.»
ابویمن به سنگهای نصب شده در بالای غار اشاره میکند که برای استقرار موشکهایی است که میتواند از همان جا نیروهای اسد را مورد هدف قرار دهد و این به رزمندگان ارتش آزاد چنان اطمینانی میدهد که بتوانند آنجا با آرامش تردد کنند.»
خبرنگار این روزنامه در پایان هم مینویسد که فرمانده به خوبی میداند آنچه اکنون برای آنها آرامشبخش است، زندگی طبیعی محسوب نمیشود و زندگی واقعی وقتی جریان پیدا میکند که خانوادههای گریخته از جنگ بتوانند به جای زیستن در غارها، زیر نور خورشید باشند و به خانههایشان بروند، هرچند تأکید میکند که این زمان را هیچکس جز «خداوند» نمیداند، اما به عقیده او، پایان حکومت اسد نزدیک است.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید