زندگی روشنفکری در فرانسه
والتر بنیامین از پاریس به عنوان پایتخت قرن نوزده یاد می کرد. چنین توصیفی در نزد او بیدلیل نبود تا آنجا که پاریس قرن نوزده پیش از هر چیز پایتخت جهان روشنفکری و یا روشنفکران جهان بود که اندیشمندان تبعیدی از مصر تا یونان، از ایرلند تا لهستان، از روسیه تا اسپانیا را به خود جلب می کرد.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
این دوره که همزمان است با امپراتوری ناپلئونی و تشکیل مستعمرات فرزند انقلاب فرانسه است. به یک معنا، زندگی روشنفکری در فرانسه با انقلاب کبیر این کشور آغاز می شود. انقلاب فرانسه با ایجاد نهادهای تولید دانش و اندیشه شخصیت تاریخی تازه ای را به وجود آورد که به مرور از آن تحت عنوان "انتلکتوئل" یاد شد : کسی که سر و کارش با فکر و نقادی یا به تعبیر "ژیل دولوز" ساختن مفاهیم است، هر چند در قرن بیستم ژان-پل سارتر تغییری مهم در تعریف و کارکرد روشنفکر ایجاد می کند.
گفتن این حرف به معنای انکار زندگی فکری یا روشنفکری پیش از انقلاب فرانسه نیست. اساساً چگونه می توان فلاسفۀ روشنگری از هیوم تا کانت از اسپینوزا و دکارت تا روسو را نادیده گرفت؟ اما، با انقلاب فرانسه برای اولین بار در این کشور مکان های ویژۀ تمرکز و تولید فکر نظیر کتابخانۀ ملی، ناشران و اندیشکده هایی ایجاد شد که به مرور به بستر شکل گیری پدیدۀ تاریخی روشنفکر نوین یا به تعبیر آنتونیو گرامشی "روشنفکران ارگانیک" تبدیل شدند.
کتابخانۀ ملی فرانسه از بسیاری جهات نقش مهمی در تبدیل پاریس به پایتخت جهانی روشنفکران ایفا کرد به ویژه اینکه انقلاب فرانسه برای این کشور وظیفه ای تمدن ساز قائل شد و تحقق این وظیفه با کشورگشایی های ناپلئونی یا در واقع با دورۀ کلنیالیسم همزمان است. معروف است که هگل آخرین صفحات "پدیدار شناسی روح" را در غرش توپخانۀ ارتش ناپلئون برای فتح "ینا" نوشت. بعدتر خود او گفته بود که "روح جهان" را در هیئت ناپلئون دیده بود که سوار بر اسبی سفید از برابر خانه اش عبور کرده بود.
نیک که بنگریم – و این را ادوارد سعید به وضوح نشان داده است - مطالعات شرق شناسی طی همین دوره و در آغاز از سوی روشنفکران تبعیدی مصری آغاز شد که در پی ورود سربازان ناپلئون به قاهره، به فرانسه مهاجرت کردند و برای دوره ای پاریس را به پایتخت روشنفکران عرب تبدیل نمودند.
"کُلژ دو فرانس" که تاریخی بسیار طولانی تر از انقلاب فرانسه دارد و از جمله نادر نهادهایی است که با این انقلاب از میان نرفت به کانون اجتماع همین روشنفکران تبعیدی در نخستین دهه های قرن نوزده تبدیل شد. این نقش – به گونه ای دیگر - حتا با خاتمه یافتن کلنیالیسم در پایان جنگ جهانی دوم و شروع جمهوری پنجم در فرانسه ادامه یافت. در این دوره نوعی گفتگوی بی سابقه میان روشنفکران عرب و فرانسوی شکل گرفت که به بستر پیدایش بسیاری از افکار انتقادی فرانسه در جریان دهه های ۱۹۷۰-۱۹۶۰ بدل شد.
این دوره که همزمان است با زمامداری "شارل دو گُل" شاهد برآمدن پدیدۀ "دیپلماسی فرهنگی" در زندگی سیاسی فرانسه است. ویژگی دوگل در این عرصه عبارت از این بود که از نهادهایی همچون زبان و نظام آموزشی مشترک ابزار گسترش یا حفظ نفوذ فرهنگی و به تبع سیاسی فرانسه در مستعمرات گذشته به ویژه در کشورهای شمال آفریقا را ساخت و برای این منظور روشنفکران ارگانیک و دانشگاهیان فرانسوی را وسیعاً به کار گرفت.
**
انتشارات Seuil در فرانسه به تازگی اثر دو جلدی تحت عنوان "زندگی روشنفکری در فرانسه"* طی قرن های نوزده و بیست منتشر کرده که در اصل حاصل تحقیقات و گزارش های پژوهشگران جوان فرانسوی است. کتاب که دورۀ طولانی انقلاب کبیر فرانسه تا دورۀ معاصر را دربرمی گیرد به سرپرستی "لوران ژان پییر" و "کریستوف شارل" تهیه شده و به چاپ رسیده است.
قطعاً این اولین بار نیست که اثری دربارۀ تاریخ و زندگی روشنفکری فرانسه منتشر میشود. اما، غالب آثاری که تاکنون در این حوزه منتشر شده اند معمولاً زمانبندی های عالم پژوهش و تحقیقات را بازتولید کردهاند. افزون بر این، گرایش تحقیقاتی که از دهۀ ١٩٨٠ و با افزایش شمار دانشگاهها رو به توسعه گذاشت غالباً ناظر بر تخصصی شدن حوزه های تحقیق در زیرمجموعه هایی بوده که مبادله و پیوند چندانی با یکدیگر نداشته اند.
کتاب "زندگی روشنفکری در فرانسه" پیش از هر چیز کوشیده تا از این گرایش عمومی، یعنی از جدایی حوزه های تحقیق نسبت به یکدیگر فاصله بگیرد و تاریخی ترکیبی دربارۀ زندگی روشنفکری فرانسه ارایه کند. این تاریخ مرکب حاصل گفتگو و تبادل نظر رشته های گوناگون نظیر جامعه شناسی، تاریخ، علوم سیاسی، فلسفه، هنر و ادبیات... است.
در واقع، برخلاف تاریخنگاری های ایدهآلیستی کتاب "زندگی روشنفکری در فرانسه" به چارچوبهای اجتماعی تولیدات فکری در این کشور توجه کرده است. آنچه به این چارچوب ها تعّین می بخشد اشکال آموزش، تحول نهادهای تحقیقاتی، جراید و آزادی اندیشه و نظام حقوقی است که به نوبۀ خود بر طریقهها و شیوههای فکر کردن اثر میگذارند.
کتاب "زندگی روشنفکری در فرانسه" هر یک از دورههای حیات فکری در این کشور را در همین چارچوب مورد توجه و بررسی قرار می دهد. از این منظر، تمرکز و وزن نهادهای آموزش عمومی (نظیر مدارس و دانشگاهها، مراکز پژوهشی و دو نهاد قدیمی آموزش و تحقیق در فرانسه یعنی دانشگاه سوربون و "کُلژ دو فرانس") هم در مداخلات سیاسی جامعۀ روشنفکری و هم در شکلگیری موضوع ها و اعتبار بین المللی تولیدات آن نقش مهم بازی کرده اند. در این حال، کتاب "زندگی روشنفکری در فرانسه" به هیچ وجه تکثیر جنبش های روشنفکری بدیل را از یاد نبرده که نهادهای رسمی فکر و تحقیق را دائماً به چالش کشیدهاند.
کتاب "زندگی روشنفکری در فرانسه" ابزاری برای فهم دورۀ حاضر و همچنین سنجش میراث روشنفکری فرانسه نیز به شمار می رود. این سنجش نشان میدهد که دورۀ حاضر نه دورۀ ندرت روشنفکران و فعّالیت روشنفکری، بلکه بالعکس زمانۀ وفور آنها است، هر چند روشنفکر معاصر پیش از هر چیز سیمای روشنفکر جهانشمول را به پرسش کشیده است.
این سیما تا اواخر دهۀ ١٩٧٠ تجسم واقعی خود را در نزد ژان-پُل سارتر می یافت که به تنهایی شاید نماد برهه ای مهم از زندگی روشنفکری فرانسه بود. کسی که در توصیف روشنفکر یا در واقع نقش خود میگفت :l’intellectuel est celui qui se mêle de ce qui ne le regarde pas یعنی به طور خلاصه، روشنفکر کسی است که دائماً مرزها و ممنوعات را در هم می شکند و به نقد و پرسش می کشد.
این گونه از روشنفکر که سنتاً از آن تحت عنوان "روشنفکر جهانشمول" یاد شده است حاصل تحولی مهم در زندگی دانشگاهی فرانسه طی دهه های ١٩٧٠-١٩٦٠ میلادی بوده است.
در این دوره هم شاهد توسعۀ علوم انسانی هستیم و هم جوان شدن جمعیت فرانسه در سایۀ سرمشق دولت رفاه. در این یک دهه افزایش جمعیت دانشجو در فرانسه، توسعۀ آموزش علوم انسانی و در نتیجه افزایش شمار اساتید و پژوهشگران در این حوزه را در پی داشت، به طوری که در فاصلۀ کوتاه سال های ١٩٧٣-١٩٦٧ شمار اساتید رشته های جامعه شناسی در نظام آموزش عالی فرانسه دو برابر و شمار اساتید رشتۀ زبانشناسی سه برابر افزایش یافت.
طی همین دوره دانشگاه های جدید پاریس نظیر "نانتر" و "ونسن" به وجود آمدند که هر دو نقش های سیاسی و فکری مهمی در شورشهای مه و ژوئن سال ١٩٦٨ و پس از آن ایفا کردند. این دوره که همزمان است با پدیداری ساختارگرایی در زندگی روشنفکری فرانسه و مقاومت در مقابل آن تحت عنوان "ساختارزدایی" از پایان دوره ای خبر می دهد که به نام سارتر – یا روشنفکر جهانشمول - به ثبت رسیده بود.
دورۀ جدید به ویژه در حوزه های انسانشناسی و زبانشناسی با نام هایی نظیر لووی-استروس و یاکبسون عجین شده است که پیشتر و از خلال گفتگو با ارنست کاسیرر کوشیده بودند روش "آواشناسی" را در حوزۀ انسانشناسی به کار بگیرند.
ژاک لکان نیز ثمرۀ فکری همین دوره است که در آثارش بر بُعد زبانشناسانۀ ناخودآگاه تأکید میورزد و تصور سنتی از انسان را به عنوان "فرد یا سوژۀ خودآگاه و خودمختار" زیر سئوال می برد. لویی آلتوسر نیز در ادامۀ همین نگرش و پیرو قرائتی بی سابقه از مارکس مفهوم "سوژۀ تاریخی" را زیر سئوال برد و در مقابل سارتر و اگزیستانسیالیسم او مفهوم انسانگرایی یا به تعبیر وی "انسانگرایی نظری" در نزد مارکس را یکسره رد کرد.
در واقع، این تحولات فکری چنانکه میشل فوکو در کتاب "واژه ها و اشیاء" در اواسط دهۀ ١٩٦٠ می گوید از "مرگ چهرۀ غریب دانش که انسان نامیده می شود" خبر میدهند.
اما، به صورتی غیرمنتظره خود میشل فوکو در آخرین دورۀ حیاتش و به ویژه از خلال آثارش در مورد "تاریخ جنسیت" و همچنین درسگفتارهایش در مدرسه مطالعات عالی علوم انسانی پاریس از نو و در مباحث مربوط به "شکلگیری سوژه" از انسان و فرد اعادۀ حیثیت می کند و می کوشد مقام از دست رفته اش را به او بازگرداند.
• La vie intellectuelle en France, sous la direction de Christophe Charle & Laurent Jeanpierre, 2 vol., Seuil, 2016
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید