جایگاه کسروی در تاریخنگاری و تاریخشناسی (بخش دوم)
این نوشته بخش دوم متن کوتاه شدۀ سخنرانی علیرضا منافزاده است در انجمن اجتماعی- فرهنگی ایرانیان فرانسه (وال دُ مارن) در روز شنبه ١٩ ماه مه ٢٠١٢. بخش اول آن را در همین سایت میتوانید بخوانید.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
آذری، زبان کهن آذربایجانیان
انگیزۀ احمد کسروی برای نوشتن رسالۀ «آذری یا زبان باستان آذربایگان»، چنان که خود در مقدمۀ آن گفته است، انگیزهای سیاسی بود. انتشار آن در 1926مصادف بود با کشاکشهای سخت میان روزنامههای تهران از یک سو و روزنامههای باکو و استانبول از سوی دیگر دربارۀ خاستگاه قومی آذربایجانیها. میگوید: پس از آنکه دیدم روزنامههای تهران نه از خواست نویسندگان ترک آگاهند و نه چگونگی داستان مردم و زبان آذربایجان را از روی دانش و تاریخ میدانند، تصمیم گرفتم خود چگونگی را از راه درست جست و جو کنم و به نتیجۀ روشنی برسانم. در این کتاب کسروی میکوشد تا نشان دهد که کلمۀ آذری در کتابهای کهن تاریخی بهویژه در کتابهایی که در نخستین قرنهای پس از ظهور اسلام نوشته شدهاند، نام زبان باستان آذربایجان است و ربطی به زبان ترکی ندارد. آذری زبانی بود که از درآمیختن دو زبان کهن، یعنی زبان مادها پس از درآمدنشان به آذربایجان و زبان بومیان آن سرزمین پدید آمده بود. این زبان خویشاوند زبانهای ایرانی است. کسروی سپس به رواج یافتن زبان ترکی در آذربایجان میپردازد و نشان میدهد که برخلاف آنچه به زبانها افتاده، زبان ترکی را مغولها در آذربایجان رایج نکردهاند. زیرا آنان اگرچه دست به بیرحمیهای زیاد زدهاند، اما از این بیرحمی به دور بودهاند که زبان مردمی را به زور عوض کنند. وانگهی، زبان مغولان ترکی نبوده که آن را در آذربایجان روان گردانند. میپرسد: چگونه است مغولان که بر همهجای ایران مسلط بودند، ترکی را تنها در آذربایجان رواج دادهاند؟
پس از انتشار این رساله، محافل علمی جهان در آن زمان استقبال وسیعی از آن کردند. با این حال، به دیدگاههای مطرح شده در آن از همان زمان انتقادهای بسیاری کردهاند و بحث و جدل در بارۀ آن هنوز ادامه دارد. اگرچه کسانی از آذربایجانیان کوشیدهاند در ارزش علمی این رساله تردید کنند، گروهی از پژوهشگران و زبانشناسان ایرانی و غربی نیز نه تنها آن را ستودهاند، بلکه راهی را که کسروی با نوشتن این رساله گشوده، دنبال کردهاند. سنجش علمی نوشتههای منتقدان و تأییدکنندگان این رساله فرصت دیگری میطلبد؛ اما از نظر سیاسی میتوان چاپ آن را نشانهای از دلبستگی ترکزبانان ایرانی به ایران دانست. استقبالی که جامعۀ روشنفکری آن زمان از آن کتاب کرد، نشان میدهد که هر بحث و حرکتی که بخواهد وحدت ملی را در آن کشور به خطر بیندازد، بیدرنگ واکنشهای تند برمیانگیزد. این وحدت را در آن زمان در وحدت زبانی جست و جو میکردند. و اگر واقعیتها خلاف چنین وحدتی را نشان میدادند، باید آن را در گذشته جست و جو میکردند تا به واقعیت بخشیدن آن در زمان حاضر مشروعیت بخشند. با در نظر گرفتن این حقیقت است که میتوان گفت کسروی با نوشتن این رساله به تاریخنگاری سیاسی با چشمانداز ملی خدمت شایانی کرد و به روند نیرومند ساخت و پرداخت هویتی در آن روزگار نیرو بخشید.
شهریاران گمنام
با این کتاب (1928-1930) و کتاب «تاریخ پانصد سالۀ خوزستان»، کسروی راهی برای تاریخ منطقهای گشود که در بیرون از چهارچوب تنگ تاریخنگاری ملی قرار داشت. در این دو کتاب، تاریخ و جغرافیا به نوعی دست به دست هم دادهاند. شهریاران گمنام شرح سرگذشت سلسلههایی است که در نخستین قرنهای پس از ظهور اسلام در سرزمینهایی از ایران کنونی به قدرت رسیدند، اما تاریخنگاری رایج از وجود آنها بیاطلاع بود. به گفتۀ کسروی، پس از سقوط ساسانیان و حاکم شدن اسلام در سال 642 میلادی تا خلع قاجاریه در 1925 بیش از 150 خاندان بر ایران حکومت کردهاند، اما مورخان نامدار مانند حمدالله مستوفی، میرخواند، خواندمیر، حافظ ابرو، سیدیحیی سیفی قزوینی و دیگران، که تاریخ عمومی ایران را در دورههای گوناگون پس از اسلام نوشتهاند، از بیست و چند خاندان نام بردهاند. میگوید: اگر میخواهیم بدانیم که ایرانیان در صدر اسلام کی و چگونه گردن خود را از یوغ حکمرانی تازیان آزاد ساختند، راهی جز این نداریم که در بارۀ تاریخ و داستان فرمانروایان بومی که در قرنهای سوم و چهارم هجری در این گوشه و آن گوشۀ ایران برخاستند، تحقیق کنیم. به گفتۀ او، برخلاف آنچه بیشتر مورخان امروز [مورخانی که وظیفۀ نوشتن تاریخ ملی را عهدهدار بودند] میگویند تاریخ ایران از زمان آمدن اسلام به این کشور تاکنون، چندان روشن نیست و ما در این زمینه وسیلۀ کافی برای پیشبرد تحقیق نداریم. هنوز ناروشنیهای بسیاری هست که میباید آنها را روشن کرد.
به گفتۀ کسروی، جدا از متنهایی که به زبانهای عربی و فارسی در دست داریم، باید از کتابهای تاریخ ارمنیان و گرجیان و از برخی کتابهای سُریانی و از تاریخهای روم شرقی نیز استفاده کنیم. یعنی از کتابهای مردمانی که از روزگار باستان با ایران رابطه داشتهاند. درواقع، تاریخ «شهریاران گمنام» بازسازی پرزحمت گذشتهای است که تاریخهای رسمی تاکنون دربارۀ آن خاموش بودند. کتاب برپایۀ اسناد و مدارک گستردهای به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، ارمنی، انگلیسی و فرانسه نوشته شده است. افزون بر اینها، کسروی از دیوانهای شاعران ایرانی و عرب آن دوره فراوان سود جسته است.
او در این کتاب نیز چندین بار خطاهای شرقشناسان اروپایی را در بارۀ آن دوره، یعنی دورهای که شهریاران گمنام حکومت میکردهاند، نشان داده است. به عقیدۀ کسروی، کار تاریخنگار مانند کار دانشمندان جانورشناس است که استخوانهای کهنه و پراکنده را با زحمت فراوان از اینجا و آنجا از زیر خاک در میآورند و با به هم پیوستن آنها به یکدیگر اسکلت یا استخوانبندی یکی از جانوران نابودشدۀ کهن را باز میسازند. میگوید: اگر تاریخ را تنه یا پیکری فرض کنیم، سرگذشت پادشاهان را باید استخوانبندی آن پیکر بدانیم. به ویژه در سرزمینهای شرق که رشتۀ کارها همیشه در دست پادشاهان و شهریاران بوده و تودۀ مردم، که آنان را رعیت یا چرنده مینامیدند، مانند گوسفندان رام و زیردستِ چوپانان مهربان یا نامهربان بودهاند و کمتر اختیاری از خود داشتهاند. چنین نظرپردازی دربارۀ تاریخ و کار تاریخنگار در ایران تا آن زمان بیسابقه بوده است.
تاریخ پانصدسالۀ خوزستان
کسروی در این کتاب سرگذشت خاندانهایی را بازمی گوید که در رأس قبایل عرب خوزستان از قرن نهم هجری (پانزدهم میلادی) تا روزگار ما یکی پس از دیگری در خوزستان به قدرت میرسند. او ضمن روایت تاریخ پنج قرن گذشتۀ این سرزمین، به توصیف نمای شهرها، رودها و سدها نیز میپردازد و بدینسان اطلاعات ارزشمندی دربارۀ جغرافیای این منطقه به خواننده میدهد. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول، شرح تاریخ مشعشعیان و بخش دوم، گزارش تاریخ کعبیان (بنی کعب) است. در پایان کتاب، کسروی از حکمرانی و سقوط شیخخزئل، رئیس قبیلۀ بنیکعب، که مدتی با حمایت انگلیسیها حکومتی در خوزستان تشکیل داده بود، سخن میگوید. کسروی خود هنگام اقامتش در خوزستان در مقام رئیس دادگاه این استان نفتخیز با شیخخزئل دیدار کرده بود و به سهم خود به سقوط او یاری رسانده بود.
پس از بازگشت از خوزستان با پشتکاری همیشگیاش اسناد و مدارک زیادی در بارۀ خاندانهای عرب حاکم بر خوزستان از جمله دربارۀ آغاز کار سیدمحمد مشعشع در قرن پانزدهم میلادی و داعیۀ مهدویت او فراهم میآورد و به نوشتن تاریخ پانصد سالۀ خوزستان میپردازد. او در این کتاب میکوشد نشان دهد که چگونه سید محمد مشعشع با کاربرد زور و سرکوب مخالفانش، سرانجام خود را به عنوان سرکردۀ قبایل عرب خوزستان بر همگان میپذیراند و بدینسان، قدرتش را در خوزستان استوار میکند و پس از او خاندانش قرنها بر آن سرزمین حکم میرانند. این کتاب با توجه به اینکه بر اسناد دست اول تکیه میکند و برای نخستین بار تاریخ ناشناختۀ آن سرزمین نفتخیز را بازمیگوید، کتابی است بسیار بحثانگیز. کسروی با این کتاب و کتابهایی از این دست، راه را بر تاریخ منطقهای میگشاید. در هر حال، پس از انتشار این کتاب، هیچ پژوهشی دربارۀ تاریخ این سرزمین نمیتواند این کتاب را نادیده بگیرد.
کتاب «تاریخ پانصد سالۀ خوزستان» مانند رسالۀ «آذری یا زبان باستان آذربایگان» انتقادهای بسیاری برانگیخته است. در سالهای اخیر پژوهشگرانی دربارۀ تاریخ عربهای خوزستان بهویژه تاریخ مشعشعیان پژوهشهایی انجام دادهاند و برخی دیدگاههای کسروی را به نقد کشیدهاند. یکی از این پژوهشها، کتاب محمدعلی رنجبر زیر عنوان «مشعشعیان: ماهیت فکری- اجتماعی و فرایند تحول تاریخی» است که در سال 1382 انتشارات آگاه آن را منتشر کرده است. در این کتاب نویسنده داوریهای کسروی را دربارۀ سید محمد مشعشع، نتیجۀ اندیشههای کسروی دربارۀ شیعیگری دانسته و گفته است که اگر کسروی به سید محمد تاخته است به این سبب بوده که مهدیگری را اساساً افسانه میدانسته است. با این حال، نویسنده بسیاری از دادههای تاریخی را از کتاب کسروی بازنویسی کرده است و این خود نشاندهندۀ اعتبار کتاب کسروی است .
تاریخچۀ شیرو خورشید
پژوهشهای کسروی ویژگیهای برجستهای دارند که آنها را از کارهای تاریخنگاران همروزگارش جدا میکند. او نخستین تاریخنگار ایرانی در دورۀ جدید است که برای فهم گذشته نه تنها از زبانشناسی بلکه از پرچمشناسی و سکهشناسی نیز استفاده میکند. مقالۀ بلند او دربارۀ «شیر و خورشید» که آن را به پیشاهنگان ایران تقدیم کرده، پژوهشی است دانشورانه دربارۀ نشان پرچم ایران. در این مقاله کسروی نشان میدهد که چگونه نخست بر روی سکهها شیر تنها ظاهر میشود، سپس، خورشید تنها. آنگاه چگونه شیر و خورشید به هم میپیوندند و از چه زمانی به نشانۀ رسمی دولت ایران تبدیل میشوند. برای نوشتن این مقالۀ تاریخی کسروی از سنگنوشتهها، سکههای باستان، دیوانهای شاعران و کتابهای بسیاری به زبانهای فارسی و عربی و ارمنی استفاده کرده است.
نامهای شهرها و دیههای ایران
کسروی چندین مقالۀ تاریخی از نوع «تاریخچۀ شیر و خورشید» به یادگار گذاشته است. برخی از این مقالههای بلند یا، به عبارتی، رسالههای کوچکِ تاریخی با موضوعهای مشخص و محدود، جزو کارهای پژوهشی او در زمینۀ تاریخنگاری خُرد (Microhistoire) هستند، مانند «شیخ صفی و تبارش» که سپس به آن خواهم پرداخت. میکروهیستوار، یک نحله یا جریان تاریخنگاری است که در سالهای 1970 در ایتالیا شکل گرفت. از نمایندگان برجستۀ آن کارلو گنزبورگ است که برخی کارهایش به زبان فرانسه ترجمه شده و مقالهای نیز در توضیح این جریان تاریخنویسی در مجلۀ « le débat » در سال 1981 به چاپ رسانده است. در آن مقاله، گنزبورگ موضوعهای میکروهیستوار را پدیدههای محدود و موضعی تعریف کرده است. مانند تاریخ یک دهکده یا یک خانواده و یا یک رویداد زیستمحیطی. کسروی البته سخنی دربارۀ میکروهیستوار نگفته است. اما برخی کارهای او را به درستی میتوان زیر این عنوان ردهبندی کرد. از دیگر رسالههای کوچک تاریخی او باید از «تاریخچۀ چپق و قلیان»، «نامهای شهرها و دیههای ایران» (که البته این یکی را جزو کارهای زبانشناختی او نیز میشمارند) نام برد.
کسروی در مأموریتی به غرب کشور در درجۀ اول به سبب کنجکاویهای زبانشناختیاش به پژوهش دربارۀ نامهای شهرها و روستاهای ایران علاقمند میشود و نتیجۀ پژوهشهایش را در سال 1930 به چاپ میرساند. این کار یکی از نخستین کارهایی است که میتوان از آنها زیر عنوان پژوهشهای میان- رشتهای (Interdisciplinaire) یاد کرد. در این کتاب کسروی برای ریشهیابی نام شهرها و روستاهای ایران از رشتههای گوناگون علوم انسانی از جمله تاریخ و جغرافیا فراوان سود جسته است. درست است که این کتاب ایرادهای اساسی دارد، اما در زمان خود و در نوع خود کاری بدیع و بیسابقه بود. در همان زمان، برخی از زبانشناسان اروپایی این کار به عنوان راه سومی در زبانشناسی ستودند. میدانیم که دو مکتب در زبانشناسی وجود دارد. یکی مکتب رایج در غرب است که به آن مکتب هند و اروپایی میگویند و دیگری مکتب یافثی (Japhétisme) است که نیکلای مار (Nikolaï Marr 1885 -1934) آن را بنیانگذاری کرده است. مار از پدر اسکاتلندی و از مادر گرجی بود. از آنجا که زبان گرجی نه از گروه زبانهای هند و اروپایی است، نه از گروه زبانهای سامی و نه اورال- آلتایی، نیکلای مار آن را در کنار زبانهای دیگری مانند زبان باسک و برخی زبانهای قفقازی (و حتی زبان ایلامی) در گروه دیگری دستهبندی کرد و نام آن را گروه زبانهای یافثی گذاشت. (یافث یا Japhet در تورات یکی از پسران نوح است). برپایۀ تئوری نیکلای مار، زبانهای یافثی پیش از رسیدن زبانهای هند و اروپایی در سراسر اروپا حضور داشتند. درواقع، هنگامی که زبانهای هند و اروپایی درمیرسند، بر روی زبانهای یافثی مینشینند. کسروی از این نظر که زبان آذری را ترکیبی از زبان مادها و زبان بومیان آذربایجان یعنی مانناها میدانست، به نوعی به تئوری یافثی نزدیک شده بود و بیگمان یکی از علتهای کنجکاوی زبانشناسان روسی نسبت به پژوهشهای زبانشناختی کسروی را در همین نزدیکی باید جست.
البته کسروی هرگز مکتبی در زبانشناسی بنیانگذاری نکرد و هرچند خود را زبانشناس میدانست کارش بیشتر به لغتشناسی (Lexicologie) نزدیک بود تا زبانشناسی. در ریشهشناسی واژهها هم، اگر دقت کنیم میبینیم بیشتر از نظریۀ هندو اروپایی یاری جسته است تا نظریۀ یافثی. در هر حال، این کتاب را به دلیل جنبۀ تاریخیاش میتوان جزو پژوهشهای تاریخی کسروی نیز به شمار آورد.
مسئلۀ دیگری که کسروی را به انجام دادن چنین پژوهشی واداشته، ناآزمودگی برخی از شرقشناسان اروپایی در این زمینه بوده است. زیرا چندین بار در این کتاب خطاهای آنان را نشان داده و از غربشیدایی ایرانیان زمان خود انتقاد کرده است. کسروی دو چیز را میخواست به ایرانیان بفهماند. نخست اینکه سطح دانش و مهارت همۀ شرقشناسان یکسان نیست. در میان آنان، پژوهشگرانی مانند دارمستتر، نولدکه، مارکوارت، آندرهآ و کسانی دیگر از این دست، دانشمندان واقعیاند. اما بسیاری از شرقشناسان آدمهای میانمایهاند و به نتایج کارشان نمیتوان اعتماد کرد. دوم اینکه میخواست به ایرانیان نشان دهد که کارهایی از نوع شرقشناسی در انحصار اروپاییان نیست و خود شرقیان نیز میتوانند چنین کارهایی را انجام دهند بهشرط آنکه در همان راه شرقشناسان اروپایی گام بردارند و به همان اندازه رنج و زحمت بکشند.
شیخ صفی و تبارش
کسروی در طی پژوهشهایش در زمینۀ زبان آذری متوجه نکتۀ بسیار جالبی دربارۀ تبار صفویان (1501- 1736) میشود و آن اینکه صفویان، که در تاریخ ایران آنان را اولاد پیغمبر یعنی سید میشناختند، در واقع سید نبودهاند. با این حال، این فکر که خاندان صفوی از تبار پیامبر اسلام بودهاند، چنان در تاریخ ایران جایگیر شده بود که حتی دشمنانشان نیز از دیرباز یارای تردید در آن نداشتهاند. مورخان عثمانی که تاریخ جنگهای پیاپی صفویان را با امپراتوری عثمانی نوشتهاند و از هیچگونه بدگویی و بدزبانی در حق این خاندان کوتاهی نکردهاند در بارۀ تبار آنان خاموشی گزیدهاند. در این رساله، کسروی نشان میدهد که صفویان تبار سیدی را پس از مرگ شیخ صفی، نیای بزرگ خاندانشان، به خود بستهاند. شیخ صفی در زمان خود سخنی دربارۀ سید بودنش نگفته، کسی هم او را به سیدی نمیشناخته و پس از مرگ او بوده که، به گفتۀ کسروی، پسرش صدرالدین هوس سیدی کرده و با خواب و کوشش مریدانش چنین تباری برای خاندان خویش ساخته است. از سوی دیگر، شیخ صفی سنی بوده، حال آنکه نبیرۀ او، شاه اسماعیل، شیعۀ سنی کُش از آب درآمده. بعلاوه شیخ به زبان آذری سخن میگفته اما بازماندگان او زبان ترکی را پذیرفتهاند.
به گمان کسروی، تبارسیدی یکی از افزارهایی بوده که صفویان برای پیشرفت کار خود به آن نیاز داشتند. زیرا در آن زمان مردم سیدان را بسیار گرامی میداشتند و بیگمان یکی از علتهای دلبستگی ایرانیان را به خاندان صفوی در همین تبار سیدی آنان باید جست. از سوی دیگر، سیدی با شیعیگری بسیار سازگار در میآمده تا با سنیگری. سید سنی کمتر توان یافت. همچنین، هنگامی که شیخ جنید، یکی از فرزندزادگان شیخ صفی، به هوس شاهی افتاد، شیعیگری پیشرفت زیادی در ایران کرده بود و او بهتر دانست که به کیش شیعی درآید. و نیز چون جنید و پسرس، حیدر، به دست شروانشاهان سنی کشته شدند و آققویونلوهای سنی نیز در کشتن شیخ حیدر به شروانشاه یاری رساندند، این کار صفویان را بیشتر به سوی کیش شیعی کشاند. از سوی دیگر، شاه اسماعیل هنگام درنگ خود در دربار کارکیا میرزا، حاکم گیلان که مدت هشت سال از شش سالگی تا چهارده سالگیاش به درازا کشید، کیش شیعی پذیرفت. زیرا مردم گیلان از آغاز به کیش شیعی بودند. و سرانجام آنکه شیعیگری به صفویان در جنگ با دشمنانشان که اهل سنت بودند، یعنی عثمانیان در غرب و ازبکان در شرق بسیار کمک کرد.
باری، هنگامی که کسروی آگاهیهای خود را درباب کیش و تبار صفویان در دفتری زیر عنوان «شیخصفی و تبارش» به چاپ رساند، کسانی به خردهگیری برخاستند، اما دیری نگذشت که همه آن را پذیرفتند. آوازۀ این دفتر به اروپا نیز رسید و ایرانشناسان اروپایی در پژوهشهای خود دربارۀ عصر صفویان آن را به دیده گرفتند. خواست کسروی از نوشتن این دفتر، چنان که خود میگوید، دروغزدایی از تاریخ بود و بس. برای او مهم نبود که سید بودن یا نبودن شاهان صفوی چه اثری در تاریخ ایران میتواند داشته باشد و یا آیندگان چه ارجی به نوشتهاش خواهند گذاشت.
شیعیگری و بهاییگری
این دوکتاب هرچند جزو کارهای دینشناختی کسروی به شمار میروند، از نظر تاریخشناسی نیز پژوهشهای مهم و معتبری هستند. کسروی در این دو کتاب کمتر به بحث تئولوژیک میپردازد و بیشتر به بنیادهای تاریخی شیعیگری و بهاییگری میتازد و از این راه است که بنیادهای نظری این دو کیش را فرومیریزد. در تجزیه و تحلیل موشکافانهای که از شکلگیری و برآمدن هر دو کیش میکند، پایبند عقل است و بس. هرگونه دلیل نقلی را که بیآن هیچ دین وحیانی سرپا نمیایستد، مردود میشمارد. خصلت زمانمند بودن خاستگاه شیعه و تحول بعدی آن، این امکان را به کسروی میدهد که رویدادها را در زمان تاریخی بگنجاند و بدینسان از آنها تقدسزدایی کند. به مناسک این دو مذهب نیز از دیدگاه جامعهشناختی مینگرد و آنها را در چشماندازی پوزیتیویستی بررسی میکند. در این دو کتاب، کسروی دو هدف اساسی دنبال میکند. از سویی میخواهد هرگونه سدی را از سر راه وحدت ملی ایرانیان بردارد و، از سوی دیگر، ایرانیان را با نوعی عقلگرایی (راسیونالیزم) خوگیر کند. در دنیایی که ادبیات کهن و فرهنگ نیاکانی بیشتر عقلگریزی را ترویج میکنند، کسروی درپی آشنا کردن ایرانیان با برخی اصول اندیشۀ علمی است که آن را کلید پیشرفت شگفتانگیز جامعههای غربی و مایۀ برتری و برتریجویی آنان بر جامعههای شرقی میداند.
□
کسروی دستاوردهای گوناگون برای تاریخنگاری در ایران داشت. در مقام تاریخنگار در راههای ناشناخته و ناهمواری گام برداشت. نخستین تاریخنگاری است که برای فهمیدن و فهمپذیر کردن گذشته با آگاهی تمام از فراوردههای رشتههای گوناگون بهره جسته است. در حرفۀ تاریخنگاریاش خواننده را همواره از مقدمات کار پژوهشیاش آگاه کرده و بدینسان، خود راه را به سنجش انتقادی نتیجۀ پژوهشهایش گشوده است. بیآنکه در اعتبار تاریخ سیاسی تردید کند، به خواننده دربارۀ کاهشگری یا ردوکسیونیسم این تاریخنگاری هشدار داده است. یعنی دربارۀ کار مورخانی که برای نوشتن تاریخ سیاسی یک دورۀ تاریخی، کارشان را تنها بر متنهایی استوار میکنند که از کانونهای رسمی قدرت سرچشمه گرفتهاند. میگوید: نوشتن چنان تاریخی کار آن کسی است که در رویدادها دستی داشته یا به نوشتههای بسیار دسترسی داشته است تا توانسته باشد به مقابله و سنجش آنها بپردازد. اگر جز این باشد ناسزاست که یکی به نوشتن چنان تاریخی برخیزد و از ناچاری دست به دامن گمان و پندار زند و بافندگی کند.
بیگمان، پایداری آثار کسروی نتیجۀ همۀ این ویژگیهای برجسته است که در این گفتار از آنها سخن گفتم. و نیز وامدار وجدان حرفهای اوست در مقام تاریخنگار که ما را هنگام خواندن نوشتههایش شگفتزده میکند.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید