دسترسی به محتوای اصلی
مقاله ویژه

آرامش دوستدار، پرسنده‌ ای پرسش‌ برانگیز- بخش دوم: یونان و تمدن های شرق

دوستدار سراسر فصل ششم کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» را به توضیح تفاوت‌های بنیادی پنداشت یونانیان از خدا و پنداشت‌های غیریونانی خدا اختصاص داده است تا راز پدید آمدن تفکر فلسفی را در یونان بگشاید. او از آغاز ایدۀ خدا را، شاید زیر تأثیر نیچه، محور اندیشه‌ورزی‌های خود قرار داده، چنان که دوگانۀ شک و یقین در وجود خدا یا تسلیم و سرکشی در برابر او را محکی برای سنجش نه تنها استواری فکر پیشینیان و اکنونیان بلکه درجۀ اعتبار فرهنگ‌ها تعیین کرده است. 

ویرانه های شهر ملط، یا میلتوس- تمدن یونان باستان، واقع در ترکیۀ امروزی
ویرانه های شهر ملط، یا میلتوس- تمدن یونان باستان، واقع در ترکیۀ امروزی
تبلیغ بازرگانی

 
در بخش اول این نوشته با بنیادهای نظری کوشش‌های فکری دوستدار کم و بیش آشنا شدیم. دیدیم که آنچه او تفکر می‌نامد همان تفکر فلسفی است. بی‌گمان به همین سبب نیز آوردن صفت نسبیِ «فلسفی» را در کنار «تفکر» ضروری نمی‌بیند. تفکر به این معنا در بیرون از حوزۀ دین و در بیگانگی محض با آن پدید می‌آید و تناور می‌شود. دیدیم که شناسایی علمی را تفکر فلسفی ممکن می‌گرداند. به عبارت دیگر، تفکر فلسفی است که علم را بنیانگذاری می‌کند. در فرهنگ‌هایی که از آغاز دینی بودند و در سراسر تاریخشان تخته‌بند دین‌ باقی ماندند، تفکر به معنایی که مطلوب دوستدار است پدید نیامد تا که علم در آن‌ها امکان‌پذیر شود. تفکر فلسفی با تکیه بر یک پیشینۀ فلسفی ممکن می‌شود. به عبارت دیگر، هر فیلسوفی در دل یک سنت فلسفی می‌اندیشد. در کتاب «ملاحظات فلسفی» هر فلسفه‌ای را با استناد به هگل، بروز فلسفه در مرحله‌ای از تناوردگی آن می‌داند. می‌گوید: «فلسفۀ هراکلیت، پارمنید، افلاطون، ارسطو و غیره در ارتباط باهم فلسفه را می‌سازند و به همین سبب هریک از این فلسفه‌ها در بروز خود مرحله‌ای از تحقق فلسفه هستند»[1]. سپس می‌افزاید: «اینکه علوم منفرد نیز بدین گونه در تناوردگی خود برهم مترتب باشند، مسلماً جای تردید است. فرضاً ادعایی از این بی‌معنی‌تر نخواهد بود که ارتباطی میان هندسه و روان‌شناسی، یا حقوق و فیزیک وجود دارد، چه رسد به اینکه این علوم در کلیتی برهم مترتب باشند و در ترتب برهم تناورده گردند»[2]. آشنایی با یک علم منفرد (جزئی) به معنای آشنایی با علم به معنای کلی آن نیست. بنابراین، هر آن که دانشی هرچند گسترده در زمینۀ یکی از علوم طبیعی یا انسانی داشته باشد، نمی‌تواند مدعی شود که علم را به معنای کلی آن می‌شناسد. در حالی که دانش فلسفی هرچند محدود، اگر درست و اصولی و روشمند به دست آمده باشد آدمی را در پیوند با جهان و تاریخ فلسفه قرار می‌دهد و کم‌ترین فایده‌اش این است که او را با راه و روش تفکر آشنا می‌کند. به گفتۀ او، «تفکر پیش از هر چیز یعنی پرسش و جویندگی از جمله در این امر که حقیقت چیست و اگر هست کدام است و چگونه است. جویندگی تفکر، چون به هیچ فرمانی سر نمی‌نهد، هرگز پایان نمی‌یابد. از این رو، تفکر هر آن و همیشه باید از نو بپرسد و بکاود تا اساساً باشد و معلوم کند که آیا و چگونه خود و یافته‌های پیشینش تاب نوپرسی و نوکاوی شدن را دارند»[3].

فیلسوفان در تعریف فلسفه هم‌رأی نیستند. اما گمان نمی‌رود آنچه را که دوستدار به فلسفه نسبت می‌دهد، نپذیرند. از آنجا که پروژۀ دوستدار بازنمودن امتناع تفکر در فرهنگ دینی است، تفکر را (که گفتیم از نظر او همان تفکر فلسفی است) همواره در برابر اعتقاد که مسئله‌ای ایمانی است قرار می‌دهد و در تناقض با آن تعریف می‌کند. می‌نویسد: «اعتقاد نشانۀ سر نهادن به بنیادی کاوش‌ناپذیر و مسلم است که حقیقت اعتقاد را می‌سازد، و تفکر خود را منحصراً در این نشان می‌دهد که هرگز مجاز نیست بنیادی را ناکاویدنی و به این معنا ناپرسیدنی بگیرد»[4].در فصل ششم کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» زیر عنوان «خدای یونانی و ارسطویی و واجب‌الوجود اسلامی» می‌کوشد تا با تأویل مفهوم خدا در «پنداشت دینی یونانی» از  پدید آمدن تفکر فلسفی در یونان که اروپاییان آن را از یونانیان به ارث بردند، رازگشایی کند. به گفتۀ او، تفاوتی بنیادی میان پنداشت یونانی از خدا و پنداشت غیریونانی آن وجود دارد[5]. در پنداشت یونانی خدا «محمول» است نه «موضوع». در حالی که در دین‌های غیریونانی مانند زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی خدا «موضوع» است[6]. می‌نویسد: اولریش فن ویلاموویتس- مولندورف، یونان‌شناس معروف آلمانی، در سال 1931 توجه اهل فن را به این نکته بسیار مهم برای فهمیدن پنداشت دینی یونانی جلب می‌کند که یونانیان نمی‌گفتند خدا چنین یا چنان است. بلکه برعکس، می‌گفتند چنین یا چنان چیزی خدایی‌ست. مثلاً نیروی گردش خورشید بر گرد جهان (بنابر تصورات آن زمان) برای یونانی خدایی، خداوندانه یا خداوندانگی بوده است. [...] یونانی نمی‌گفته خدا مهربان است، بلکه مهربانی خدا، خداوندانه یا خداوندانگی است. یا نمی‌گفته خدا دوست است، بلکه دوستی خدایی است[7]. دوستدار سراسر فصل ششم کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» را به توضیح تفاوت‌های بنیادی پنداشت یونانیان از خدا و پنداشت‌های غیریونانی خدا اختصاص داده است تا راز پدید آمدن تفکر فلسفی را در یونان بگشاید. با استناد به کتاب‌های برخی از یونان‌شناسان آلمانی، ویژگی‌های خدایان یونانی و نوع رابطه‌ای را که یونانیان با خدایانشان داشتند توضیح داده است. از جمله اینکه خدایان یونانی از جهان طبیعت و نیز نمودهای هستی بودند؛ یونانیان در برابر خدایانشان خویش‌آگاه و متکی به خود بودند و این را در «ایلیاد و اودیسه» هومر می‌توان دید: «انسان‌های هومری از همان آغاز می‌کوشند در برابر خدایان که بر سرنوشت آنان حاکم هستند سر فرود نیاورند»[8].
 
خاستگاه اندیشۀ یونانی

مورخان و یونان‌شناسان نامدار اروپایی که برای یافتن سرچشمه‌های اندیشۀ عقلی و ذهن علمی در غرب به جست و جوهای درازآهنگ و دامنه دار در فرهنگ و تاریخ یونان باستان پرداخته‌اند همواره این پرسش را مطرح کرده‌اند که چرا و چگونه در یونان باستان فضایی در بیرون از عرصۀ دین و بیگانه با آن پدید آمد که در آن تفکر عقلانی توانست جایگیر شود و ببالد. آنچه توجه دوستدار را در این باره و در این عرصه به خود جلب کرده، پنداشت یونانیان از خداست و نوع رابطه‌ای که آنان با خدایانشان داشتند. زیرا او از آغاز ایدۀ خدا را، شاید زیر تأثیر نیچه، محور اندیشه‌ورزی‌های خود قرار داده، چنان که دوگانۀ شک و یقین در وجود خدا یا تسلیم و سرکشی در برابر او را محکی برای سنجش نه تنها استواری فکر پیشینیان و اکنونیان بلکه درجۀ اعتبار فرهنگ‌ها تعیین کرده است. ولی آیا می‌توان زایش فلسفه و اندیشۀ عقلی را در یونان باستان تنها برپایۀ پنداشت یونانیان از خدا و رابطۀ آنان با خدایانشان توضیح داد؟

حقیقت این است که برخی از ویژگی‌هایی را که یونان‌شناسان با مطالعۀ مقایسه‌ای ادیان به خدایان یونانی نسبت داده‌اند، خدایان هندو ایرانی، سومری و آشوری- بابلی نیز داشتند، چگونه است که فلسفه و تفکر عقلانی از نوع یونانی‌اش در میان آن اقوام زاده نشد؟ برخی از خدایان یونانی حتی رابطۀ خویشاوندی با خدایان سامی داشتند. برای مثال، درست است که آفرودیت یونانی را هومر از زئوس و دیونه می‌زایاند و در «نسب‌نامۀ خدایان» هزیود (هسیودوس)، شاعر یونانی قرن هشتم پیش از میلاد، این الاهه از دریای بارورشده با منی اورانوس می‌زاید[9]، اما کم نیستند دین‌شناسانی که نسب این الاهه را به ایشتار اکدی- بابلی برسانند. سومریان او را ایناننا می‌نامیدند. بروسوس کلدانی، ستاره‌شناس و مورخ قرن سوم پیش از میلاد، آناهیت ارمنیان را هم‌پایه و هم‌تبار آفرودیت یونانی می‌داند. در روزگار باستان بسیار پیش می‌آمد که خدایان از سرزمین اصلی خود رخت برکشند و در سرزمینی دیگر جایگیر شوند؛ سپس با عناصر فرهنگی و عادت‌های دینی آن سرزمین درآمیزند و بومی شوند. اما چنان نبود که همواره به یک حال بمانند. در اشعار هومری، قدرت زئوس ابزار اراده‌ای هوس‌باز و کم‌شکیب است یا برخاسته از سرنوشتی که بازی فهم‌ناپذیرش می‌خواهد ارادۀ انسان را در راه حق‌بینی و حق‌جویی سست کند. اما در هزیود، قدرت او فتوای وجدانی است که با بی‌طرفی تمام، همه را از روی قاعده یا هنجاری که گذاشته است داوری می‌کند و کسانی را که قاعده یا هنجار او را زیر پا گذاشته‌اند سخت کیفر می‌دهد[10]. بنابراین، با تکیه بر آنچه در ایلیاد و اودیسۀ هومر دربارۀ «رفتار خدایان با آدمی و رفتار آدمی در برابر خدایان» آمده، نمی‌توان «رابطۀ خدایان و انسان» را در یونان باستان توضیح داد. دوستدار از قول برونو سنل، فیلولوگ آلمانی می‌نویسد: «نه کار خدایان یونانی این است که وقت و بی‌وقت بر آدمی بتازند و از او زهر چشم بگیرند و نه کار آدمی یونانی این است که از هیبت خدایان زهره‌اش برود. گویی که خدایان با هم‌شأن‌های خود روبه‌رو هستند و گفتارشان با آدمیان همواره موقرانه و به اقتضای وضع حتا نیکخواهانه و دوستانه است. و این از جمله رگه‌ای‌ست که خدایان یونانی را کاملاً از خدایان شرقی متمایز می‌کند»[11]. اما برخلاف این نظریه‌، خدایان یونانی در آغاز چندان فرقی با خدایان شرقی نداشتند. وانگهی، خدایان هومری را نباید با خدایان یونانی یکسان شمرد. هومر چهارصد سال پس از فروریختن تمدن موکنای می‌زیسته است. موکنای در قرن دوازدهم پیش از میلاد فرومی‌ریزد در حالی که هومر در قرن هشتم پیش از میلاد می‌زیسته است. از خط-نگاشت‌های «ب» لوح‌های موکنایی دیری نیست که رمزگشایی کرده‌اند. از این لوح‌ها چنین برمی‌آید که جهان یونان باستان از بسیاری جنبه‌ها شبیه و خویشاوند جهان پادشاهی‌های خاورِ نزدیک هم‌عصر خود بوده است. این لوح‌ها نشان می‌دهند که در موکنای که از جنوب یونان قاره‌ای تا سراسر جهان اژه‌ای گسترده بود، مردم در درون سازمان اجتماعی همانند با سازمان اجتماعی قلمرو‌های پادشاهی خاور نزدیک و با همان شیوۀ زندگی مردمان این قلمرو‌ها می‌زیستند. اما با خواندن هومر چشم‌انداز به‌کل عوض می‌شود. در ایلیاد با جامعه و جهان انسانی دیگری رو‌به‌رو هستیم. گویی از همان عصر هومری، یونانیان دیگر نمی‌توانستند مایه‌های اصلی تمدن موکنایی را درست بفهمند. تمدنی که از طریق حماسه‌خوانانشان خود را به آن می‌پیوستند[12].

آیا سرچشمۀ اسطوره‌های یونانی را در اسطوره‌های شرقی باید جست؟ یونان‌شناسان از مدت‌ها پیش به همانندی‌هایی میان پنداشت‌های جهان‌شناختی یونانیان و پنداشت‌های هندیان (ریگ‌ودا)، بابلیان (شعر آفرینش) یا مصریان (کتاب مردگان) پی برده بودند. اما چون همین همانندی‌ها را با اسطوره‌های اسکاندیناوی و پولی‌نزی نیز می‌دیدند، به این نتیجه رسیدند که وجدان جمعی همۀ این مردمان بر پایۀ قوانینی هنوز ناشناخته واکنش یکسان در برابر واقعیت‌های طبیعی نشان می‌داده‌است. پرسش مهم دیگری که یونان‌شناسان همواره از خود کرده‌اند این است که آیا دگرگونی ذهن یونانی و روش‌هایی که علم یونانی را پدید آورد، نتیجۀ تأثیر علم شرقی بود که پیش از آن وجود داشت؟ پاسخ به این پرسش دشوار است. شکی نیست که فلسفۀ یونانی تا حدودی وامدار شرق به ویژه کتاب‌های مقدس یهودیان است. نومنیوس آپامئایی، فیلسوف نوفیثاغورثی قرن دوم میلادی و پیشاهنگ فلسفۀ نوافلاطونی، می ‌گفت : افلاطون موسایی است که به یونانی سخن می‌گوید. یا کلمنت اسکندریه (قرن دوم میلادی) افلاطون را فیلسوفی اثرپذیرفته از یهودیت می‌دانست. در زمان هرودوت، سپس افلاطون و ارسطو سخن گفتن از حکمت مصری، بابلی و حتی هندی بسیار عادی بود. ستاره‌شناسی فراوردۀ همین حکمت بود. به گفتۀ ارسطو، سرزمین مصر که در آن کاست کاهنان وقت فراغت خود را صرف مطالعات بی‌غرضانه می‌کردند، به گهوارۀ ریاضیات تبدیل شد. حتی می‌گفتند طالس و فیثاغورث، بنیانگذاران علم یونانی، کاری جز این نکردند که علم را از مصر به یونان بیاورند. این را اودِموس رودِسی از شاگردان ارسطو دربارۀ طالس گفته است و ایزوکرات (قرن چهارم پیش از میلاد) دربارۀ فیثاغورث. به منظور توضیح دانش دایرة‌المعارفیِ دموکریت (قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد) از سفرهای او به هند یاد می‌کردند جایی که در آن با جوکیان هند دیدار کرده بود یا در کلده و مصر به دیدار مغان و در پارس و اتیوپی به دیدار پیشوایان دینی رفته بود[13]. هرچه هست، در این شکی نیست که چون یونانیان اهل سفر بودند، ایونی توانست از راه‌های دریایی و کاروان‌رو با مصر و فنقیه و بابل ارتباط برقرار کند، چنان که خود این سرزمین‌ها نیز با هند وچین آمد و رفت داشتند. اما همۀ کسانی که در روزگار باستان، در دورۀ رنسانس، در پایان قرن هیجدهم یا در قرن نوزدهم، موجودیت این ارتباطات و آمد و رفت‌ها را پذیرفتند، دو پرسش اساسی را نادیده گرفتند: آیا کهن‌ترین تمدن لزوماً دارای پیشرفته‌ترین علم نیز بود؟ از سوی دیگر، آیا ناهمزبانی و بدفهمی سخن یکدیگر سبب نمی‌شد که داد و ستد‌ها ناگزیردر حد موضوع‌هایی باشد که ربطی به علم نداشتند؟[14]

برای پاسخگویی به این دو پرسش اساسی و داوری دربارۀ آنچه علم نوزاد یونانی از تمدن‌های شرق گرفت، دانشمندان به بررسی موشکافانۀ یادمان‌های بازمانده از همۀ تمدن‌های شرق پرداختند تا ویژگی‌های علم شرقی را معین کنند. در این باره کتاب‌های زیادی تاکنون به زبان‌های اروپایی منتشر شده است[15]. نتیجه‌ای که از همۀ این مطالعات به دست آمد این بود که علم شرقی در طی موجودیت چندین قرنه‌اش و حتی پس از آنکه با علم یونانی ارتباط برقرار کرد هرگز از حد سرگرمی‌های فایده‌مند و کنجکاوی‌‌های جزئی فراتر نرفت تا به مرتبۀ نظرپردازی ناب و تعیین اصول و مبادی برسد. برای مثال، در یکی از پاپیروس‌های کاهون مصر که مربوط به بیست قرن پیش از میلاد است، محاسباتی در زمینۀ مختصات مثلث 3، 4، 5 دیده می‌شود. مصریان به تجربه دریافته بودند که مجذور 5 برابر است با مجذور 4 به اضافۀ مجذور 3 (مجذور: حاصل ضرب عددی در خودش). شاید از روی کنجکاوی محاسبه‌های همانندی دربارۀ جذر‌های دیگر نیز انجام داده باشند. اما میان این گونه پی بردن‌ها که حاصل یک رشته سرگرمی‌های ریاضی بود و استدلال منطقیِ مختصات مثلث قائم‌الزاویه دره‌ای عظیم فاصله است. افلاطون ذهن مصریان و فنیقیان را در زمینۀ معرفت‌های همانند با ذهن یونانیان مقایسه کرده و به این نتیجه رسیده بود که فرق آن دو قوم با یونانیان این بود که آنان در پی فایده و از روی نوعی چالاکی و ورزیدگی ذهنی به این شناسایی‌ها دست یافته بودند، در حالی که یونانیان در پی دانش بودند[16]. آنچه نخستین دانشمندان یونانی از شرق گرفتند، مواد و موضوع‌هایی بود که در طی زمان بر اثر تجربه‌های درازآهنگ بر روی هم انباشته شده بود. این دانشمندان به جای کاربست فوری آن‌ مواد و موضوع‌ها به تشریح منطقی آن‌ها پرداختند و در این تشریح و از راه عقل‌ورزی و باریک‌اندیشی بود که منطق درونی آن‌ها را کشف کردند.

اما چگونه این تفکر عقلانی در یونان پدید آمد؟ این پرسش را نمی‌توان تنها با تکیه بر پنداشت یونانیان از خدا و رابطۀ آنان با خدایانشان پاسخ گفت. این اندیشه‌ورزی نوین که در آغاز قرن ششم پیش از میلاد در کولونی یونانیِ میلِتوس (مَلَط) در آسیای صغیر پدید آمد و درواقع سرآغاز فلسفه و علم یونانی بود سه ویژگی اساسی داشت. نخست آن که عرصه‌ای از اندیشه در بیرون از دین و بیگانه با آن شکل گرفت. فیزیکدانان ایونی در باب تکوین عالم و پدیده‌های طبیعی با ذهنی یکسره اثباتی توضیحاتی این‌جهانی و به عبارتی نامقدس دادند و به عمد نیروهای خدایان را در تکوین عالم نادیده گرفتند، نیروهایی که مناسک دینی و متن‌های مقدس آن‌ها را به رسمیت می‌شناختند و شاعران «کلامی» مانند هزیود در سرودهاشان سنت پرستش آن‌ها را جایگیر کرده بودند.دوم آن که ایده‌ای دربارۀ نظام عالم پیدا شد که بنا بر آن، نظام عالم نتیجۀ قدرت و ملکوت خدایی قادر نبود بلکه بر قانون درونی و ذاتی عالم استوار بود، قانونی که بر همۀ عناصر سازندۀ طبیعت حاکم بود و بر آن‌ها نظمی یکسان و برابر می‌بخشید چنان که هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانست بر دیگری چیرگی یابد. سوم آن که این اندیشه خصلتی عمیقاً هندسی داشت و در همۀ زمینه‌های شناخت طبیعت مانند جغرافیا، ستاره‌شناسی و کیهان‌شناسی، جهان مادی را در چهارچوبی فضایی در نظر می‌گرفت و بررسی می‌کرد که دیگر با چگونگی‌ها یا کیفیات دینی‌اش مانند نحس و مبارک، سماوی و جهنمی تعریف نمی‌شد، بلکه بر بنیاد روابطی دوجانبه، قرینه و برگشت‌پذیر (به معنای باژگونگی یا واژگون شدن و جهت عوض کردن) استوار بود. این‌ها سه ویژگی‌ اساسی عقلانیت یونانی بودند که تفکر نوزاد یونانی را هم از تفکر گذشتۀ یونان و هم از تفکر رایج در تمدن‌های خاورِ نزدیک جدا کرد[17].

اما این نوآوری‌ها نتیجۀ چه رویدادهایی بودند و چرا در جهان یونانی پدید آمدند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها باید مجموعۀ شرایطی را بررسی کرد که یونان را از تمدن کاخی موکنایی که فرق زیادی با پادشاهی‌های شرقی آن زمان نداشت، به عالم اجتماعی و روحی دولت- شهر رهنمون شد. تمدن‌های کاخی (یا شاید بتوان از آن‌ها زیر عنوان تمدن‌های کاخ‌محور یاد کرد)، تمدن‌هایی بودند که گرداگرد کاخ‌ها پدید می‌آمدند. بیشتر تمدن‌های شرق تمدن‌های کاخی یا کاخ‌‌محور بودند. ظهور شهر در یونان نه تنها با یک رشته دگرگونی‌های اقتصادی و سیاسی همراه بود، بلکه در ذهنیت یونانیان انقلابی عظیم پدید آورد و افق فکری دیگری در برابر آنان گشود. با پدید آمدن شهر فضای اجتماعی تازه‌ای پیرامون آگورا، میدان عمومی، شکل گرفت. آناکس موکنایی، شهریاری که با قدرتی الاهی از طریق دبیرانش بر سراسر زندگانی اجتماعی نظارت می‌کرد و فرمان می‌راند و وظیفۀ دینی هم به عهده داشت، ناپدید شد. سخن، در کاربرد نامقدسش، جایگاه شگفت‌انگیزی یافت و تبدیل شد به بحث آزاد، مجادله، استدلال نقض‌کننده، عالی‌ترین جنگ‌افزار سیاسی و ابزار برتری و برتری‌جویی[18]. از آن پس، فراورده‌های فکری را به صورت نوشته در برابر دیدگان همۀ شهروندان قرار دادند. این فراورده‌ها اگر قانون یا تصویب‌نامه بودند در معرض انتقاد شهروندان و اگر آثاری شخصی بودند به بحث و جدل آنان گذاشته می‌شدند. بدین‌سان، روابط سلسله‌مراتبی کهن که بر چیرگی و تسلیم استوار بود، جای خود را به نوع جدیدی از پیوند اجتماعی داد که بنیادش بر قرینگی، برگشت‌پذیری و داد و گرفت میان شهروندان که همانند و برابر شمرده می‌شدند نهاده بود. درواقع، یونانیان رفتار کهن‌شان را در برابر سنت که آن را حقیقتی تغییرناپذیر می‌پنداشتند رها کردند. همۀ این ویژگی‌ها نشان می‌دهند که اندیشه در یونان دنیوی، عقلانی و هندسی شد و ذهن یونانیان را به نوآوری و سنجش واداشت. این سه ویژگی اندیشۀ نوزاد یونانی در کرد و کار اجتماعی‌ یونانیان چنان که در نظریۀ فیزیکدانان مکتب میلتوس در بارۀ طبیعت بازتاب یافت.

ریشه‌های دین و اساطیر یونان کلاسیک را در گذشتۀ موکنایی آن باید جست. اما در عرصه‌های دیگر زندگی فردی و اجتماعی یونانیان، رشته‌های پیوند با این گذشته یکسره گسیخته شد. هنگامی که در قرن دوازدهم پیش از میلاد قدرت موکنای با هجوم قبایل دوری درهم شکست، چنان نبود که یک خاندان پادشاهی سرنگون و ناپدید شود، بلکه نوعی از نظام پادشاهی برای همیشه از میان رفت و با آن گونه‌ای زندگی اجتماعی که پیرامون کاخ شکل گرفته بود برای همیشه ناپدید شد[19]. فروریختن نظام موکنایی پیامدهایی فراتر از عرصۀ تاریخ سیاسی و اجتماعی داشت. این رویداد انسان یونانی را دگرگون کرد. عالم روحی و رفتارهای روان‌شناختی او را تغییر داد. ناپدید شدن پادشاه الاهی زمینه را برای پدید آمدن شهر و اندیشۀ عقلانی آماده کرد. (ادامه دارد)



[1]- آرامش دوستدار، ملاحظات فلسفی در دین، علم، تفکر، آگاه، تهران، 1359، ص 56- 57.

[2]- همان، ص 57.

[3]- آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، خاوران، پاریس، 1383. ص 114.

[4]- همان.

[5]- همان، ص 269.

[6]- همان.

[7]- همان، ص 270.

[8]- همان، ص 288.

[9]- Hésiode, Théogonie. Les Travaux et les Jours, Traduction : Paul Mazon, Langue : grec ancien et français, Belles Lettres, Paris 1928, P. 56        

[10]-      Léon Robin, La pensée grecque et les origines de l’esprit scientifique, Albin Michel, Paris, 1973, P.36.  

[11]- امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 289- 290.

[12]- Jean- Pierre Vernant, Les origines de la pensée grecque, PUF, Paris, 2007, p.5.

[13]- Léon Robin, op. cit. p. 49- 50.

[14]- Ibid. p. 50.

[15]- این کتاب‌ها به زبان فرانسه اطلاعات جامعی در این باره به خواننده می‌دهند:
1 : La Science orientale avant les Grecs. 1930.      
2 : La Jeunesse de la science grecque. 1933.      
3 : La Maturité de la pensée scientifique en Grèce. 1939.     

[16]- Léon Robin, op. cit. P. 52.

[17]-  Jean- Pierre Vernant, op. cit. p. I- II.

[18]- Ibid. p. 45.

[19]- Ibid. p. 6.

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.